!!!!

خاطرات

 

چقدر عجیب غریب شده ام....

چقدر از بعضی چیز ها که مردم ازش فراری اند خوشم میاید...

خوشم میاید وقتی باید راجع به چیزهای کوچک برایت توضیح بدهم

خوشم میاید وقتی که میدنی میزان برای من جان توست....

دوست دارم وقتی که میگویم بخدا شک میکنی اما وقتی میگویم بجان تو آرام میشوی....

برای همینست که شبهاتاریک است اما سپیده صبح آنهمه به آدم لذت میدهد...

عاشق همین عجیب بودنم هستم...

عاشق اینم که باور میکنم فراموشم کرده ای و یکهو وسط روز حضورت مثل شق القمر میشود...

دست خودم نیست



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در شنبه 11 شهريور 1391برچسب:,ساعت22:51توسط پریا | |